کد مطلب:225266 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:273

بیان نصایح امام رضا به مامون و امر کردن او را به سفر کردن به جانب حجاز
در بحارالانوار و عیون اخبار و اغلب كتب آثار مروی است كه حمزة ابن محمد بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام در سال سیصد و سی و نهم هجری در ماه رجب المرجب برای ما حدیث نمود و گفت علی بن ابراهیم بن هاشم با من خبر داد و گفت در ذیل مكتوباتی كه در سال سیصد و هفتم به من نوشته بودند كه یاسر خادم با من حدیث نمود كه امام رضا علیه السلام را قانون چنان بود كه هر زمان خلوت یافتی تمامت خدم و حشم خود را از صغیر و كبیر و برنا و پیر فراهم ساختی و با ایشان به حدیث و حكایت پرداختی و آن حضرت با ایشان و آنان با آن حضرت به طور مؤانست بگذرانیدند و چون بر خوان طعام بنشستی تمام ایشان را از بزرگ و كوچك حتی سایس و مهتر اصطبل و حجامتگر را بدون استثناء احدی از آحاد و فردی از افراد بجمله را بر سماط نعمت و خوان طعام حاضر و با خود بنشاندی و با ایشان مشغول تناول طعام شدی.

یاسر گوید در آن اثنا كه یكی روز در حضور مباركش مشرف بودیم ناگاه صدای قفلی را كه بر در سرای مأمون به سوی سرای حضرت ابی الحسن علیه السلام بود بشنیدیم آن حضرت فرمود برخیزید و متفرق شوید ما بجمله بیرون شدیم و مأمون



[ صفحه 82]



اندر آمد و مكتوبی طویل در دست داشت امام علیه السلام احتشامش را بر پای خاستن خواست مأمون حضرتش را به حق مصطفی سوگند داد كه از جای برنخیزد و همچنان بیامد تا خود بر آن حضرت افكند و دیدار همایونش را ببوسید و در حضور مباركش بر روی و ساده بنشست و به خواندن و به عرض رسانیدن مكتوب مشغول شد و در آن نامه از فتح پاره ای قراء كابلستان خبر داده و به این مضمون نوشته بودند «انا فتحنا قریة كذا و كذا» فلان و فلان قریه را مفتوح نمودیم.

چون از قرائت مكتوب فراغت یافت امام رضا علیه السلام فرمود «و سرك فتح قریة من قری الشرك: فتح قریه ای از قراء مشركین ترا مسرور می دارد مأمون عرض كرد آیا در این فتح سروری نیست فرمود یا امیرالمؤمنین «اتق الله فی امة محمد صلی الله علیه و آله و ما ولاك الله فی هذا الامر و خلصت فانك قد ضیعت امور المسلمین و فوضت ذلك الی غیر كم یحكم فیها بغیر حكم الله عزوجل و قعدت فی هذا البلاد و تركت بیت الهجرة و مهبط الوحی و ان المهاجرین و الانصار یظلمون دونك و لا یرقبون فی مؤمن الا و لاذمة و یأتی علی المظلوم دهر یبعث فیه نفسه و یعجز عن نفقته فلا یجد من یشكو الیه حاله و لا یصل الیك فاتق الله یا امیرالمؤمنین فی امور المسلمین و ارجع الی بیت النبوة و معدن المهاجرین و الانصار اما علمت یا امیرالمؤمنین ان والی المسلمین مثل العمود فی وسط الفسطاط من اراده اخذه قال المأمون فما تری قال اری ان یخرج من هذه البلاد و یتحول الی موضع آبائك و اجدادك و تنظر فی امور المسلمین و لا تكلهم الی غیرك فان الله عزوجل سائلك عما ولاك».

ای امیرالمؤمنین در كار امت محمد صلی الله علیه و آله و این امر امارت و سلطنت كه خدای تعالی به تو عنایت فرموده و اختصاص داده است از خدای بترس همانا امور مسلمانان را ضایع و بیهوده ساختی و رشته ی مهام انام را با دیگران بگذاشتی تا بیرون از حكم خدای عزوجل حكومت نمایند و تو با این سامان در بلاد خراسان آسان بنشستی و هجرت گاه رسول و محل نزول وحی خداوندی را متروك نمودی و در این زمان جماعت مهاجر و انصار دستخوش ظلم و ستم می شوند و كارگذاران و حكام تو



[ صفحه 83]



در كار مؤمنان پاس خدا و بندگان خدای را نمی دارند و بر مردم روزگار سختیها و مشقتها می رود و به جمله در رنج و تعب افتاده اند و از نفقه و امور معایشه ی خود عاجز و بیچاره مانده اند و هیچكس را نمی یابند كه شكایت بدو برند.

ای امیرالمؤمنین در كار مسلمانان از یزدان بترس و به خانه ی نبوت و معدن مهاجرین و انصار بازگشتن بگیر مگر نمی دانی والی مسلمانان در حكم ستون خیمه است كه بایستی در وسط خیمه و نگاهبان آن باشد هر كس آهنگش نماید بدو دست یابد. كنایت از این كه سلطان مملكت كه نگاهبان مملكت و مآب بریت است بایستی منزلگاهش در ناف مملكت و محل اقامتگاه و دار الملكش باشد تا حضور مردمان به محضر او از حیث بعد و قرب مساوی و همواره در كار ایشان ناظر و حاضر باشد نه این كه با پاره ای نزدیك و از گروهی دور مانده و نیز اگر برای او خطری و مشغله ای پیش آید اعانت از چهار سوی برای او به زودی حاصل گردد.

شاید امام علیه السلام در این كلمه اشارت به وجود مبارك اولیای خدا و پیشوایان حقیقی امت می فرماید و به جنبه نورانیت و لمعات حقایق امامت و ولایت نظر می دارد كه مانند آفتاب عالمتاب در همه امكنه و بقاع كاینات و در همه چیز حاضر و فیاض و استفاده و استناره هر چیزی به اندازه ی استعداد خودش از وجود شمس الشموس سپهر ولایت و انوار لامعه بدرالبدور آسمان امامت در همه جا و در همه وقت ممكن و از حیثیت پرتو آفتاب یكسان است اما برای شمس طلوع و غروب و خسوف و افول است لكن برای شمس حقیقی عالم امكان یعنی وجود فیاض امام علیه السلام كه صد هزاران هزارها آفتاب درخشان از یكی از صد هزاران هزارها لمعات فروزنده اش مستنیر و در حكیم ذره ای است نسبت به مهر منیر همواره بدون كسوف كسوف و خست خسوف و نزول افول و غلول غروب و ذلت ظلمتی روی تمامت آفریدگان را به درخش ابدی و فروز سرمدی روشن و به انواع ترقیات و تكمیلاتی كه لا یعلمها الا خالق الارضین و السموات نایل و برخوردار می فرماید و هرگزش انقطاع و انفصالی نیست زیرا كه این نور را از نور خاص احدیت زایش و این بحر زاخر را از بحار فیض آثار لا یزال فیاض مطلق فزایش و این ینابیع علوم یزدانی و عوارف سبحانی را از



[ صفحه 84]



منابح بی بدایت و نهایت حضرت حق تراوش است هرگزش باد زوال بر اذیان ابدی الاتصال و زایش و شمیم فنا را بر مشام بقایش گرایش نباشد. لمؤلفه:



رشته اش متصل به رشته ی حق

هم سرستش بود سرشته ی حق



صفت و خلق او است اللهی

شیمتش شیمت یداللهی



نورش از نور مطلق حق است

فعل او فعل بر حق حق است



زو نماینده ماه تا ماهی

فارغ است از ضلال گمراهی



تابش نور او است لم یزلی

یافت زین رتبت نبی و ولی



گرنه این نور مطلق حق است

از چه تابندگیش بر حق است



ورنه این نور خاص حق باشد

از چه بر مهر و مه سبق باشد



ورنه این نور لم یزل بودی

ازلش از چه در بغل بودی



این ازل وین ابد زامكان است

چون زامكان گذر كنی كان است



كان باقی است نفس انسانی

نفس انسان فروز یزدانی



فر یزدان نمایش ذات است

نور وی برترین آیات است



فریزدان همیشه چون باقی است

از رحیق ابد ترا ساقی است



این ازل وین ابد برای فناست

نور حق بی نیاز و اصل بقاست



گوهرت چون برون زامكان است

چون زامكان برون شدی جان است



هست چون خالق ازل و ابد

لاجرم لم یلد و لم یولد



مصطفی مرتضی چوزان نور است

موسیش خود مخاطب طور است



روح حق چون دمیده در این ذات

روح عیسی از او گرفته برات



سبقتش چون بماسوی باشد

روی بخشای انبیا باشد



عیسی از مام یافت روح الله

شده فایز ز روح نور اله



نور حق دان محمد و آلش

نیست نسبت به قیل یا قالش



قیل و قال است در حد امكان

چون شد امكان برون ز امكان دان



چون برون آمد از حدود جهات

سخن حق همام سلام و صلات





[ صفحه 85]





ورنه كار سخن مشكل

پای جان و خرد رود در گل



فوق ما تزعمون ازین فرمود

چون در عارفانه ات بنمود



پیك اندیشه را چو هست قصور

بر طریق سخن مجوی عبور



كه زیك گفتنت خطرها هست

زانكه بر گفت تو نظرها هست



عاقل آن كس كه چون سخن آرد

گفت مقبول و ممتحن آرد



چار انگشت باشدت از مشت

فاصل اندر میان دید و شنفت



تا نباشد بهانه ی دوری

صد هزاران حجاب مستوری



نور دل چون عمود جان باشد

بر همه كارها توان باشد



پرتوش تابش افكند بر جان

جان بیابد توان از آن لمعان



لمعانی كه سرمدی باشد

روشن از نور احمدی باشد



نور احمد بود زنور خدا

سایر نورها از اوست جدا



نور اگر تام یا كه كاسته است

خود از آن نور پاك خاسته است



آخر الامر می رسد به كمال

از كمالات نور احمد و آل



كل شی ء سوای وجه الله

هست هالك بجوی نور اله



راه حق را اگر شوی سالك

بر بقای ابد شوی مالك



ور بقایت بقا بقا طلبد

تو شوی مصدر ازل و ابد



چون به انوار حق شوی واصل

هر وصالی ز تو شود حاصل



هر ازل هر ابد كه نام بری

در تو باشد نشان كام بری



خود تو گردی نتیجه ی كونین

عینها را بود زعین تو عین



خبرت نیست از متی و ز ابن

نیست دیگر حدیث فرقت و بین



هست باقی به باقی اللهی

سر بسر نور علم و آگاهی



نیست در منظر نظر جز یار

وحده در تمام ملك و دیار



یاور و یار تو رسول بود

شیر حق شوهر بتول بود



بعد از آن زادگان پاك علی

ناصرت دان اگر كه اهل دلی





[ صفحه 86]





چون ازین بگذری سخن كوتاه

می شود بر همه سفید و سیاه



سخن تو است زاده ی پندار

هست ناقل زمنشأ اسرار



سخن تو معبر از عقل است

خود معرف به عقل تو نقل است



زین همی گفت روح عقل و خرد

عاقل این تن به یك جوی نخرد



جامه ات بر تن و تنت بر جان

پوششی بهر عاریت می دان



گوهر با بها همان روح است

كشتی حادثات را نوح است



شخص پوشیده در لسانستی

نه شناسا ز طیلسانستی



چون چنین است پاكدار سخن

كز تو ماند به یادگار سخن



از كلامی شوی نشان اله

وز كلامی روی به چاه سیاه



سخنت باقی و سخن كوتاه

وحده لا اله الا الله



بالجمله مأمون عرض كرد ای سید من بفرمای تا رأی چیست فرمود رأی من بر این است كه از این بلاد بیرون شوی و در آنجا كه پدران و نیاكان تو منزل و مكان داشتند تحویل دهی و به خویشتن در امور مسلمانان نگران گردی و كار ایشان را با دیگری بیرون از خودت نگذاری چه در حضرت پروردگار از آنچه در ولایت و امارت تو نهاده است پرسش یابی. مأمون عرض كرد ای سید من رأی صحیح همین است این بگفت و بیرون شد و فرمان داد تا سواران و محمل نشینان حاضر شوند.